یادت می آید روزی را که زیر درخت بید مجنون نشته بودیم و به سیبی که
در دستان تو آرام گرفته بود نگاه میکردیم٬
تو آن روز به من اعتماد داشتی
و سیب را دادی تا عادلانه تقسیم کنم٬
من تکه ی بزرگ را برداشتم و تکه ی کوچک را به تو دادم٬
تو آرام پلک های پولکی ات را از من گرفتی و زیر دامان اندوهگین
ابروانت پنهان کردی و زیر لب زمزمه ای کردی ٬
نمی دانم چه گفتی ٬ اما امروز به من اعتماد نداری!
شاید باید به تو می گفتم که تکه بزرگ خراب بود و من
دوست نداشتم تو ان را گاز بزنی ... !
.........سکوت میکنم .........وقتی فریاد هایم بی صداست
هیچوقت گول ظاهر کسی رو نخور ، یکی گول ظاهر منو خورد... الان دیگه گول ظاهر ندارم :-(
لاک غلط گیر را برمی دارم و ?تو? را از تمام خاطراتم پاک می کنم ? ?تـــو? غلط اضافی زندگی ام بودی
13446 بازدید
2 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
5 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian